سردشت من [10]
ژوئن 23, 2013
من
در خانه ای به دنیا آمدم
که دیوارهایش اکوستیک بود
تا صدای جیغ
به بیرون درز نکند.
در شهری به دنیا آمدم
که در محاصرهی پادگان بود
تا
نوری به آن راه نیابد.
در کشوری به دنیا آمدم
که سایهی خدا، شاه، میهن
هر لحظه، هر روز، هر شب
در خانه، مدرسه، شهر
و کشور
بر سرم سنگینی میکرد.
گناه من، تو، او
این نبود که به دنیا آمدیم.
این نبود که
با جیغ، بزرگ شدیم.
این نبود که
از گرسنگی
گاهی خاک هم میخوردیم
اما
شاد و خندان بودیم.
پس چه بود؟
گناهمان چه بود؟
Advertisements
ژوئن 24, 2013 at 12:40 ق.ظ.
گاهی خاک هم میخوردیم…
ژوئن 24, 2013 at 7:57 ق.ظ.
پس از خاک خوردن، مسواک هم نمیزدیم.
ژوئن 24, 2013 at 11:59 ق.ظ.
😀
ژوئن 28, 2013 at 10:10 ب.ظ.
نوشتت و فکر کردن به چیزی که بر سر این مردمان آمده ،یه بغضی توی گلوم ایجاد میکنه
ژوئیه 2, 2013 at 9:23 ب.ظ.
درد مشترک را فریاد میکنیم.