شرح حال محمود

جون 28, 2012

تنهايى از آن نيست كه آدم كسانى را در اطرافش نداشته باشد، از اين است كه آدم نتواند چيزهايى را منتقل كند كه مهم می‌پندارد. / كارل گوستاو يونگ
Loneliness does not come from having no people about one, but from being unable to communicate the things that seem important to ones. / Carl Gustav Jung

.

در زندگی، روزهایی هست که نمی‌توان آنها را یک روز شمرد. نه به‌دلیلِ ابری‌بودنِ هوا، بارندگی یا عارضه‌های طبیعی؛ از آن‌رو که انسانی با روزش نمی‌سازد. با زندگی درمی‌افتد. به کاری دست می‌زند که نیم‌ساعت بعد، صدایِ آژیرِ آمبولانسی همه را خبر می‌کند: بروید کنار! کسی به کمک نیاز دارد.

امروز یکی از آن روزها بود که راحت و بی‌دغدغه، در خانه‌ی دوستی نشسته بودیم؛ در حالِ گپ‌زدن، که در زدند. وقتی در باز شد، کهنه‌دوستِ دیگری جلو در ظاهر شد. سراسیمه. با حالتی برافروخته و نگاهی هراسان. خبر داد: او را بردند با آمبولانس! به‌سرعتِ نور پرسیدیم: زنده یا …؟ و او گفت: نجات‌ش دادند.

به‌خیر گذشت…

بیست و چند سال پیش، او را از کردستانِ ایران، راهی دانمارک کردند. محمود زخمی شده بود. یک گلوله‌ی کلاش‌نی‌کُف، شلیک‌شده از تفنگِ یک تفنگ‌دارِ حدکا، نشسته بود در نخاع‌اش و از تنه به پایین، فلج شده بود. در بیمارستان‌های دانمارک، زیر درمان قرار گرفت و امکاناتی برای یک زندگی تازه در اختیارش گذاشتند. چند سال اول، همیشه به او سر می‌زدم و او خوشحال بود. کم کم بریدم. نه فقط از او، از همه بریدم. و راحت شدم. … دوستم پرسید: بریم ملاقات‌ش؟ گفتم: نه! سه چهار نفری در باره‌اش زیاد حرف زدند. من هم خود را قاطی می‌کردم.در لابلای گفته‌ها، خنده هم کم نبود. اما خنده‌های نیش‌داری بودند.

نوشتنِ این چند جمله را به ملاقات‌ش ترجیح می‌دهم. در کل، آدمِ راحتی هستم. بی‌خیال نیستم.

Photo: Ghader Shafei