گورستان/ پارک «نِورُبرو»
ژوئیه 11, 2014
.
با دوستم آزاد هفتهی پیش قرار گذاشتیم در مرکز شهر کپنهاگ، دیداری تازه کنیم. گورستان[پارک] «نِورُبرو» را آزاد برای دیدار پیشنهاد کرد. من تمایلِ بیشتری به گشت و گذار در جای دیگری داشتم اما کوتاه آمدم. دو سه ساعتی که در پارک گشتیم، خیلی خوش گذشت. حیف که دوربین همراهم نبود که عکسهایی هم بگیرم.
با دوستم مسعود دیروز قرار گذاشتیم در مرکز شهر کپنهاگ، دیداری تازه کنیم. گورستان[پارک] «نِورُبرو» را به مسعود پیشنهاد کردم. فکر کنم مسعود تمایل بیشتری به گشت و گذار در جای دیگری داشت اما کوتاه آمد. دو سه ساعتی که در پارک گشتیم، خیلی خوش گذشت. این بار دوربین داشتم و عکسهایی هم گرفتم.
بیشتر گورستانهای دانمارک، شبیهِ پارک و تفریحگاه هم هستند. در روزهای آفتابی، تعداد قابل ملاحظهای ازمردمِ آفتابپرستِ دانمارک که خانهشان نزدیک گورستان است، وارد این فضای سرسبز و پُرگل، آرامشبخش و بسیار متنوع میشوند. جایی کنارِ صلیبهای سنگی پُرابهت یا کمی دورتر، بساطشان را پهن میکنند و دراز میکشند. بعضی مادرهای جوان با کودک شیرخوارهشان در کالسکههای شیک میآیند، کسانی دیگر با پارتنرشان. تک و توک، آدمهای تنها هم میبینی؛ از الکلیِ آبجو بهدست، تا مهاجرِ ژولیدهی فقیرِ بطریجمعکن، از زنِ مسنِ آبپاشبهدستی که هم به گلها آب میدهد و هم با خدای نامرئیش راز و نیاز میکند… تا من و مسعود که خدا هم نمیداند چکارهایم، چرا در دانمارک افتادهایم. خدا اما میداند چقدر حرف داریم! مغزِ همدیگر را چنان میخوریم که هر دو به سرعت، احساس تشنگی میکنیم، نه گرسنگی. مسعود البته همیشه مُسلّح به میوه و خوراکی در کولهپشتیش هست؛ مثل من [و آزاد] لات و لاابالی نیست. دوست خوبیست خوشبختانه. من راضیم. نباشم چهکار کنم؟!
در همین گورستان است که تعداد زیادی از شخصیتهای ادبی، هنری و … دفن شدهاند. سورن کییرکِگور [سومی از چپ] و هانس کریستیان آندرسن [چهاردهمی] را در میان تصاویر میبینید که به جز سنگ یادبود نسبتاً کوچکی، هیچ بنای باشکوهی آنها را از دیگران متمایز نمیکند
_____________________________________________
ترجمهی نوشتهی روی صفحهی قبر پایین:
اینجا لونا است. او پانزده ساله بود که یک ماشین او را در گذرگاهِ زیبایی نزدیک مدرسهاش زیر گرفت. راننده فقط ٤٥ کیلومتر در ساعت میراند. اما دو ثانیه سهلانگاری کافی بود که جسم لونا بیجان شود. داستانش را با خود ببر. راه که میری مراقبِ خودت و دیگران باش !
برای بزرگنمایی، روی عکس کلیک کنید.
تاریخ یعنی داستان. و برعکس
ژوئیه 2, 2014
.1
فرق «داستان» و «تاریخ» چیست؟ در زبانهای فارسی، کُردی، عربی، انگلیسی و … دو کلمه داریم برای تفکیک این دو از هم.
میگویند تاریخ، ثبت وقایعیست که واقعاً اتفاق افتاده است.
میگویند داستان، روایتیست که معمولاً ساخته میشود و بخشاً تخیلی است.
برای هر دو مفهوم در اصل، فقط یک کلمه بود. اگر چه «تاریخ» برای گزارشِ رسمی یک رویداد گذشته به کار میرود، تاریخنویسان اغلب در بارهی آنچه که در گذشته اتفاقافتاده، اختلاف نظر دارند. «داستان»، که دروغ هم معنی میدهد، نیز برای توصیف واقعهای است که در روزنامهها یا در اخبار پخش میشود. وقتی کسی میپرسد: «روایتِ خودت از این داستان به ما بده!» منظورش اینست که: «حقیقت را بگو نه تخیل!»
.2
فرار از «وطن» و پناهندگی در دانمارک راحت نبود. اما درسهای با ارزشی به همراه داشت. با یادگیری زبان دانمارکی متوجه شدم که فرقی بین «داستان» و «تاریخ» نیست. در زبان دانمارکی برای هر دو مفهوم، فقط یک کلمه هست: HISTORIE
دانمارکی، تنها زبانی نیست که «داستان» و «تاریخ» را برابر میداند. تعداد زبانهایی که هر دو مفهوم را با یک کلمه بیان میکنند، خیلی بیشترند. از جمله:
آلبانیایی، آلمانی، ارمنی، اسپانیایی، اوکراینی، ایتالیایی، ایسلندی، بلاروسی، بلغاری، پرتقالی، دانمارکی، روسی، فرانسوی، کاتالانی، گرجی، لهستانی، لیتوانی، مالتایی، مغولی، هائیتی، یونانی، یدیشی.
It’s said that «history» is the record of something that really happened
It’s said that «story» is something that is usually made up or at least party fictionalized
They were originally the same word. Although «history» is used to describe an official account of a past event, historians will often disagree about what actually happened. «Story», as well as meaning a lie or a fiction, is also used to describe a supposedly factual account in a newspaper or on broadcast news. And when someone says, «Give us your side of the story» they are asking for facts, not fiction. It all begs the question, «What is truth?» / copy